انشاء عید نوروز
خانوم معلم بهمون گفته هر کی میخواد عیدی خوشگل سال 97 کلاس، مال اون بشه، باید یه انشاء با بهترین موضوع بنویسه و تا روز دوشنبه بیاره کلاس و برای دوستاش بخونه!
انشاء عید نوروز
من اون عیدی رو میخوام.
نمیدونم توش چیه ولی خب دوستدارم من عیدی بگیرم.
آخه من تاحالا عیدی نگرفتم.
منم امروز رفتم حرم امام رضا. به مامانم گفتم میشه برم سقاخونه آب بخورم؟
مامانم گفت آره عزیزم، یک لیوان هم برای من بیار.
رسیدم جلوی سقاخونه، یواشکی از پشت آقاهای قد بلندی که جلوم بودن گنبد رو نگاه کردم و گفتم: امام رضا، تو میدونی که من عیدی چی دوستدارم بگیرم.
پس لطفاً به من کمک کن بتونم بهترین انشاء عید نوروز رو بنویسم تا اون عیدیه خوشگلی که خانوم معلم می گفت مال من بشه.
صفحه رزرو هتل
وقتی اومدم پیش مامانم آب دستم نبود.
مامانم خندید و گفت: تو مگه نرفتی برای من آب بیاری؟
یهو یادم اومد که ای وای براش آب نیاوردم.
سریع رفتم و یه لیوان آب برای مامانم آوردم و گفتم مامان بفرمایید فقط میشه برای من دعا کنی، یه آرزوی بزرگ دارم برآورده بشه؟
مامانمم از ته دل گفت: آره قربونت بشم.
رسیدیم خونه. رفتم دفترمو برداشتم تا انشاء مو شرع کنم.
یکم فکر کردم.
عید نوروز، سفره هفت سین، مسافرت، …
دوستم میگفت: مادربزرگم از یک ماه به عید کل خونه رو می ریزه بیرون و همه رو صدا می زنه که بیاین خونه بی بی تونو تمیز کنین.
ما هم که همه عید رو میریم خونه بی بی، با اشتیاق شروع میکنیم به کمک کردن تا زود همه جا تمیز شه و عید همه دور هم جمع بشیم.
خب من که بی بی ندارم.
یعنی انشا در مورد خونه تکونی بنویسم؟
یا نه مثلا در مورد اینکه همه بچه های محله نزدیک عید میرن یه عالمه رخت و لباس نو میخرن و روز اول عید می پوشن و میرن مهمونی.
هر سال که می بینمشون میگم کاشکی منم نزدیک عید که میشه برم لباس نو بخرم. نوچ اینم خوب نیست.
یا اینکه مجتبی اینا هر سال از یک هفته به عید وسایل سفرشون رو می زارن عقب ماشینشون و می رن روستاشون که اسمش بوژان هست.
مجتبی میگه: روستاشون نزدیکه نیشابوره.
خیلی هم خوش آب و هواست.
بعضی وقتا میگم کاش منم روستا داشتم که برم مسافرت.
پس در مورد مسافرت عید، بنویسم.
چی بنویسم خب. عید که میشه کلی مسافر میاد مشهد اونوقت همه مشهدی ها میرن از شهر ما بیرون اونم به عنوان مسافرت.
خب پس چرا اون همه آدم میان شهر ما؟
مسافرت کجاست دقیقا؟
شهر ما مسافرته یا شهر بقیه؟ نمیدونم!!!
یه چیز دیگه هم هست که میشه در موردش نوشت.
سفره هفت سین و خوراکی های خوشمزه ای که همه وقتی میری خونشون عید دیدنی برات میارن.
دلم همش آب میفته، آجیل، میوه، شیرینی، شکلات، گز.
دیگه یادم نیارم. دلم میخواد از همش.
یکی از دوستام میگه: ما همیشه از این خوراکی ها خونمون داریم.
خوش به حالشون. همیشه! مگه میشه!؟
آخرین چیزی که به ذهنم میرسه عیدی هاییه که محمد اولین روز بعد از تعطیلات مدرسه با خودش میاره مدرسه و میره باهاش یه عالمه خوراکی از مش رمضون برامون میخره ست.
محمد میگه: هر سال که میرن مهمونی یه عالمه عیدی بهش میدن.
پول های خیلی خیلی نو که وقتی میاره مدرسه تا چند دقیقه ازش میگیریم و باهاشون بازی می کنیم تا صدای نو بودنش رو بشنویم.
ولی نه. من هیچ کدوم از اینا رو دوست ندارم موضوع انشام باشه.
آهان! من دقیقا اون چیزی رو می نویسم که خودم درکش می کنم.
چیزی که هر سال موقع سال تحویل از خدا می خوام.
به نام خدا
موضوع انشاء عید نوروز (عید نوروز به خانه چه کسانی می رود)
عید نوروز از همه عید های سال مهم تر و بزرگ تر است.
شاید برای همه آدم ها، عید نوروز یعنی اینکه خانه تکانی کنند یا اینکه لباس نو بخرند و یا شاید اینکه تعطیلات نوروز را به مسافرت بروند.
انگار عید نوروز هم می داند که به خانه چه کسانی برود و به خانه چه کسانی نرود.
اما به نظر من عید نوروز یعنی اینکه شب عید، مادرم بخندد و بجای عکسی که سالهاست روی طاقچه و کنار هفت سین کوچک مان است، پدرم نشسته باشد.
سالهاست که من و مادرم عید نداریم.
خانه تکانی نداریم. لباس نو و خوراکی های خوش مزه نداریم.
اصلاً جایی را برای اینکه به مسافرت برویم نداریم. اما اینها اصلاً برای من مهم نیست.
انگار عید نوروز هم مثل آدمها با ما قهر کرده است و به خانه ما نمی آید.
یعنی عید نوروز فقط به خانه آنهایی که پدر دارند می رود.
صفحه رزرو هتل مشهد
تنها چیزی که من از عید نوروز بلدم همان سفره هفت سین کوچکمان است که مادرم خیلی با سلیقه آن را روی طاقچه می گذارد.
نه اینکه نخواهیم مثل بقیه باشیم. نه.
اما نمی توانیم مثل بقیه به مراکز خرید مشهد برویم و خرید کنیم.
یا اینکه مثل بقیه به تفریح برویم و از جاهای دیدنی اطراف مشهد لذت ببریم.
راستش را بخواهید من فکر میکنم اگر پدرم زنده بود ما هم میزبان عید نوروز بودیم.
من دوست دارم وقتی بزرگ شدم و توانستم نقش پدرم را ایفا کنم، یک خانه بزرگ برای مادرم بخرم و نزدیک عید با مادرم آن را تمیز کنیم.
برای مادرم لباس و کفش نو بخرم. خوراکی های خوش مزه بخرم تا آشناهایمان به خانه ما هم بیایند.
اینطوری شاید عید نوروز هم با ما آشتی کند و به خانه ما بیاید.
وقتی مثل پدرم بزرگ شوم می توانم مادرم را به مسافرت ببرم.
اما می ترسم تا 10 سال دیگر که من بزرگ می شوم مادرم نباشد تا من برایش عید نوروز را به خانه مان بیاورم.
خدایا من از تو میخواهم عیدی امسال و سال های دیگرم، سلامتی و حضور مادرم باشد تا بتوانم عید نوروز را برایش به ارمغان بیاورم.
تموم شد خانوم معلم.
چشمای خانوممون پشت عینکش خیس شده بود.
نمیدونم چرا ولی هر چی بود زیر لبش گفت خدایا شکرت که پدرو ماردم هستند.
همه بچه ها برای من دست زدند و اون عیدیه خوشگلی که خانوم معلم میگفت مال من شد.
یک جفت کتونی سفید مشکی.
خدا میدونه که من چقدر خوشحال شدم.
وقتی به خونه رسیدم اون کتونی ها رو پوشیدم و باهاشون به حرم رفتم و اونجا از امام رضا خواستم تا بزرگترین آرزوی من رو بر آورده کنه.
آرزویی که شاید برای خیلی ها دیگه امکان برآورده شدنش نباشه.
سلامتی، لبخند و زنده بودن مادرم.
نتیجه گیری:
بسیاری از ما انسانها، در طی سال ها، ماه ها، هفته ها و روزها که می گذرد، به همه چیز فکر می کنیم جز به داشته هایمان، آرزوی بدست آوردن خیلی چیزهای بی ارزش را داریم، اما از با ارزشترین داشته هایمان چشم پوشی می کنیم.
“عید نوروز”، باید عید داشته هایمان باشد.
نگذاریم که عیدی برسد و سرسبزی عید نوروز در خانه مان وجود نداشته باشد و در حسرت داشته ای که دیگر نیست بمانیم.
عید نوروز، عید پدر و مادر هایی است که مشتاقانه هفت سین های عمر ما را چیده اند و پا به پای ما ذوق کرده اند.
به پاس قدردانی از حضور گرم و صمیمی تمام پدر و مادرهای مسافر سلام، این مقاله را تقدیم می کنیم به همه آنها که وجودشان برکت است و حضورشان نعمت.
بازدیدها: 988
امتیاز کاربران
سلام
ممنون متن زیبایی بود
لذت بردم
موفق باشین
سلام راستش من نسبت به عید خیلی سرد شده بودم و تقریبا دگ هیچ احساسی نداشتم و عیدم درس مث بقیه روزای سال بود واسم ولی باخوندن این متن یه خورده به خودم اومدمو ارزششو متوجه شدم …حس کردم شوروذوقی که تو ۱۰سالگی واس عید داشتم…دوباره تو ۲۰سالگی بم برگشت…مرسی از نویسنده
آخیییی… خییلی قشنگ بود . لذت بردم. آفرین آفرین آفرین…
مقاله خیلی جالبی بود. درست انگار از زبون یه بچه دبستانی نوشته شده و حال و روز و شور شوقشو بیان کرد.
خیلی عالی بود این حالو هوارو کسایی میفهمن و درک میکنن که از نعمت پدر و مادر محروم هستند خواهش میکنم ازتون قدر پدر مادرتونو بدونید همین الان برید دستشونو ببوسید عیدتون هم پیشاپیش مبارک