کار امروز را به فردا بینداز
چکیده مطلب:
به تأخیر انداختن کارها یکی از عادت های ناپسند خیلی از ما شده. هرگز کاری که امروز توانایی انجام آن را دارید به فردا موکول نکنید، به بیانی دیگر دقیقه نود نباشید. امروز همان فردایی است که دیروز منتظرش بودید.
جالب است بدانید که ضربالمثل “کار امروز را به فردا مینداز” در یکی از داستان های مولوی نیز به کار گرفته شده است. برای خواندن این داستان و همچنین عواقب به تعویق انداختن کارها، تا انتهای مقاله با من همراه باشید.
اگر شما هم کار امروز را به فردا میاندازید، بخوانید
قبل ازهرچیز بهتره بگم که شما تنها کسی نیستید که کار امروز را به فردا موکول میکند. این تنبلی و به تعویق انداختن کارها را میشود در رفتار خیلی از ما مشاهده کرد.
چون مثلاً، ممکن است در آن لحظه کار مهم تری داشته باشیم و انجام کار جدیدمان را به فردا موکول کنیم، اما برخی موقع از روی تنبلی و بیحوصلگی انجام کارها را عقب میاندازیم و ممکن است عواقب انجام ندادن به موقع آن کار را خیلی زود ببینیم.
برای مثال خود من، چند ماه است که تصمیم گرفتم از شنبه ورزش کردن را شروع کنم!اما هر هفته بهانهای برای خودم میتراشیدم تا اینکه حسابی اضافه وزن پیدا کردم و حالا کارم خیلی سخت تر از قبل شده.
یا همین رزرو هتل. به یاد دارم یکی از دوستانم از خانوادهای صحبت میکرد که هنگام سفر به مشهد، بدلیل اینکه برای رزرو هتل دیر اقدام کرده بودند، بدون جا و مکان مانده بودند و این واقعاً ناراحت کننده بود.
اگر قصد سفر به مشهد، تهران، کیش، قشم و دیگر شهرهای ایران، در ایام پیک سال، مثل شهادت امام رضا، عید نوروز و غیره را دارید، با به تعویق انداختن کار رزرو هتل ممکن است دیگر هتل مناسبی برای اقامت خود پیدا نکنید.
پس بهتر است همان روز که قصد سفر کردید و تصمیم قطعی گرفتین، در سایت های رزرو هتل به دنبال هتلی با امکانات خوب، قیمت مناسب و نزدیک حرم، بگردین و یک هتل مناسب رزرو کنید.
در روزهایی مثل یکم تا چهارم فروردین ماه، شهادت امام موسی کاظم، مبعث حضرت رسول اکرم، شب های قدر، عید سعید فطر، شهادت امام جعفر، ولادت امام رضا، عید سعید قربان، عید سعید غدیر خم، تاسوعا و عاشورای حسینی، شهادت امام حسن مجتبی، شهادت امام رضا، ولادت امام محمد تقی و حضرت علی علیهالسلام احتمال پرشدن هتلها بالای 90% است. پس در این ایام به هیچ وجه دقیقه نود نباشید.
بیشتر بخوانید: چطور برای شهادت امام رضا در مشهد جا پیدا کنیم؟
حکایتی از مولوی
در اینجا یکی از داستان های مولوی که درمورد همین ضربالمثل معروف است را بخوانید:
در زمانهای قدیم مرد جوانی زندگی میکرد که بسیار تنبل بود. کنار خانه او، بوتهای روییده بود که خارهای تیزی داشت. این بوته درست سر راه رهگذرانی که از آنجا میگذشتند قرار داشت و روزی نبود که لباس کسی به این بوتهها گیر نکند و پاره نشود.
روزی پیرمردی به مرد جوان گفت: «پسرم! داشتم از این کوچه عبور میکردم که پایین لباسم به خارهای بوته کنار خانه شما گیر کرد. به سختی توانستم لباسم را از چنگ خارهای تیز خلاص کنم. کمی که بگذرد این بوته کوچک به درختچهای تبدیل خواهد شد و خارهایش تیز تر و محکم تر. بهتر است هرچه زودتر برای کندن این بوته اقدام کنی. چون من این جور بوتهها را خوب میشناسم و اگر دیر بجنبی کار دستت میدهد
جوان در پاسخ به پیرمرد گفت: «فردا صبح ریشه این بوته را در میآورم و میاندازم دور»
یک روز جوان زنی را دید که دامن لباسش به بوته خار گیر کرده و در تلاش است تا خود را از شر خارهای بوته خلاص کند. جوان با شرمندگی از کنار زن عبور کرد و در دل با خودش گفت: باید در اولین فرصت این بوته را از ریشه درآورم.
شبی دیگر که این جوان تنبل داشت از سرکار به خانه برمیگشت، خودش نیز گرفتار خارهای تیز آن بوته شد و تا آمد لباسش را رها کند، خارها دستهایش را زخمی کردند. با خودش گفت: «باید در اولین فرصت این بوته را از ریشه درآورم، دیگر دارد مزاحم خودم هم میشود.»
چند روز گذشت و جوان بازهم تنبلی کرد، تا اینکه بوته کوچک، تبدیل به درختچهای بزرگ و پر خار شد. در این مدت افراد زیادی درِ خانه جوان را میزدند و از دست آن درختچه خاردار، شکایت میکردند. جوان در جواب آنها میگفت: «قول میدهم در اولین فرصت آن را از ریشه درآورم.»
روزها گذشت و او همچنان تنبلی کرد، تا اینکه مردم از دست او شکایت کردند. حاکم شهر دستور داد مأمورها جوان را به حضورش بیاورند.
حاکم گفت: «میدانی مردم بخاطر تنبلی ات، از تو شکایت کردند؟»
جوان با شرمندگی سرش را به زیر انداخت و حرفی نزد. حاکم ادامه داد: «چرا به اعتراضهای مردم توجه نکردی و آن بوته را از ریشه در نیاوردی، تا هم خودت آسوده شوی و هم دیگران. مگر نمیبینی هر روز، خارهای این بوته دست و پای رهگذران را زخمی میکند و لباس هایشان را پاره؟!»
جوان پاسخ داد: «من به همه گفته بودم که در اولین فرصت، آن را از ریشه در میآورم و میسوزانم.»
حاکم گفت: «معلوم نیست اولین فرصت کی میرسد؟ اگر با اولین اعتراض دست به کار میشدی، این اتفاق ها نمیافتاد و کسی هم آسیب نمیدید.»
جوان گفت: «چشم، قول میدهم فردا صبح درختچه را از ریشه درآورم!»
حاکم گفت: «بازهم میخواهی کار امروز را به فردا بیندازی؟ چرا همین امروز انجام ندهی؟»
جوان با شرمندگی گفت: «باشد، همین امروز انجام میدهم.»
حاکم گفت: «همه کارها مثل همین بوته خار است. اگر کار امروز را به فردا بیندازی، دوبرابر، روز بعد سه برابر، پس سعی کن همیشه کار امروز را امروز انجام دهی!»
جوان به حاکم قول داد که دست از تنبلی برمیدارد و وقتی به خانه برگشت به جان درخت افتاد.
درختچه در آن مدت کوتاه قوی و محکم شده بود و بریدنش کار بسیار سختی بود. سخت تر از بریدن تنه درختچه، بیرون آوردن ریشه آن بود. همسایهها زمانی که تلاش او را دیدند به کمکش رفتند و ریشه را از خاک درآوردند و سوزاندند تا همگی آسوده خاطر شوند.
مثنوی مولوی پر از این داستان های کوتاه و جذاب است. امیوارم خوشتون اومده باشه!
بهتر است که همین حالا، این جمله زیبا را در تابلویی بنویسیم و در جلوی چشم خودمان قرار دهیم، تا هر لحظه آن را ببینیم و به آن عمل کنیم.
«کار امروز را به فردا مینداز»
سخن آخر نویسنده
برای حل این مشکل 3 راه حل پیشنهاد میکنم:
- اولین و آسانترین راه این است که “شروع کنیم”. هر لحظه که تصمیم به انجام کاری گرفتید و صدایی در ته ذهنتان گفت که فردا این کار را انجا بده، توجه نکنید. سعی کنید اگر امکانش هست همان لحظه کاری که میخواهید را انجام دهید.
مثلاً اگر هتلی با کیفیت خوب و قیمت مناسب پیدا کردید همان لحظه هتل خود را رزرو کنید. زیرا ممکن است فردا نتوانید هتلی با این امکانات و قیمت مناسب پیدا کنید. - حالا این سوال پیش میآید که چطور هدف را به برنامهای واقعی برای اجرا تبدیل کنیم؟
در ابتدا باید هدف خود را از انجام کار مشخص کنیم. از قبل بدانیم که در هر موقعیتی رفتار ما برای رسیدن به هدف چه خواهد بود. این تصمیمات قبلی به ما کمک میکند که زمانی که در موقعیت انجام آن کار قرار گرفتیم دیگر فکر نکنیم و فقط پاسخ دهیم. - و اما چیزهایی که حواسمان را پرت میکند بشناسیم و از میان برداریم. مثلا اگر قرار است درس بخوانیم، گوشی موبایل را کنار بگذاریم. هرچقدر این موانعی که مانع انجام کارتان میشود را بیشتر بشناسید، موفق تر خواهید بود.
دقیقه نود نباشید!
بازدیدها: 513
امتیاز کاربران
داستانی که از مولوی گفته بودین جالب بود خوشم اومد!
خیلی جالب بود . مخصوصا از اینکه وسط مقاله از داستان استفاده کرده بودین برام جالب بود
دیدگاه ها غیرفعال شده است.